اوفه و توفه قسمت دوم
سه شنبه, ۴ مهر ۱۳۹۶، ۰۹:۲۹ ب.ظ
القصه...اوفه وتوفه همینجوری که میرفتند رسیدند به یک درخت خشک که با وزش باد هی شاخه هاش تکون میخوردند🌴...اوفه گفت:توفه؟؟؟؟مرد گفت:جون اوفه
گفت نگا درخته گناه داره چجوری از
سرما میلرزه😔😔
توفه گفت خب میگی چیکارکنیم🤔🤔🤔
زنش گفت بیا پارچه ای که اوردیم واسه دخترمون بندازیم توسرش که سرما نخوره🙂🙂
سرتونو دردنیارم پارچه رو پیچیدن به تنه درخت و شاد وخوشحال به طرف قصر پادشاه به راه افتادند
بعداز چندساعت اوفه وتوفه بلاخره به خونه دخترشون رسیدند...
شروع کردند به کلون زدن تا اینکه یکی از خدمتکارای قصر اومد ودرو بازکرد..
خدمتکار رفت پیش خانوم👸 وگفت:خانم جان دوتا*سایل*اومدند خدمتتون میخوان شماروببینند..
خانوم رفت دم دروچشمش افتاد به...
- ۹۶/۰۷/۰۴