داستان دخترک زشت
چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۱۸ ب.ظ
او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود . به یکی
می گفت چشم عسلی و به یکی ابرو کمانی و … . به یکی از دبیران ، لقب خوش
اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را
داده بود . آری ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که
واقعاً به حرف هایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد
. مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین
آشپز دنیا ! و حق هم داشت . آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده
بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود .سالها بعد وقتی او به
عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به
صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم پنج سال پیش وقتی برای
خواستگاری اش رفتم ، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم و او با
همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت :‘برای دیدن جذابیت یک چیز ، باید قبل از
آن جذاب بود ! ‘در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم . دخترم بسیار
زیبا ست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند .روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که
راز زیبایی دخترمان در چیست ؟همسرم جواب داد :من زیبایی چهره دخترم را
مدیون خانواده پدری او هستم .و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به
ما بخشید .
- ۹۶/۰۸/۲۴