دوتا دیوونه از تیمارستان با کلی نقشه کشیدن فرار میکنن
روز بعد دوباره بر مییگردن تیمارستان
رفیقاشون میان میگن احمقا فرار کردین چرا برگشتین دوباره؟؟؟
میگن:اخه دیروز نقشمونو ازمایشی انجام دادیم انشالله امروز اجراش میکنیم😂
- ۰ نظر
- ۰۱ دی ۹۶ ، ۱۵:۰۱
دوتا دیوونه از تیمارستان با کلی نقشه کشیدن فرار میکنن
روز بعد دوباره بر مییگردن تیمارستان
رفیقاشون میان میگن احمقا فرار کردین چرا برگشتین دوباره؟؟؟
میگن:اخه دیروز نقشمونو ازمایشی انجام دادیم انشالله امروز اجراش میکنیم😂
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮔﻮﺷﻴﺸﻮ ﺗﻮ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺟﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺯﻧﮓ
ﻣﯿﺰﻧﻪ ﺑﻬﺶ ﻣﻴﮕﻪ :
ﺩﺧﺘﺮ : ﮔﻮﺷﻴﻢ ﺗﻮ ﻣﺎﺷﻴﻨﺖ ﺟﺎ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﺎﺑﺎ😥
ﭘﺪﺭﻩ : ﻣﻴﺪﻭﻧﻢ😊
ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﺯﻧﮓ ﺧﻮﺭﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﻧﺪﻳﺎﺍﺍﺍ😶
ﭘﺪﺭﻩ : ﺍﺧﻪ ﻣﮕﻪ ﻣﻦ ﺑﻴﮑﺎﺭﻡ ﺟﻮﺍﺏ ﺯﻧﮓ ﮔﻮﺷﻲ ﺗﻮﺭﻭ ﺑﺪﻡ😤
ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﺧﺐ ﺣﺎﻻ ﭼﺮﺍ ﻋﺼﺒﺎﻧﻲ ﻣﻴﺸﻲ ، ﮐﺴﻲ ﺯﻧﮓ ﻧﺰﺩ ؟؟😐
ﭘﺪﺭﻩ : ﻧﻪ ﻓﻘﻂ ﭘﻮﯾﺎ ﺍﺱ ﺩﺍﺩ ﮔﻔﺖ ﻏﺮﻭﺏ ﻣﻴﺎﺩ ﺩﻧﺒﺎﻟﺖ ﺑﺮﻳﻦ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﮔﻔﺘﻢ ﻭﻗﺖ ﻧﺪﺍﺭﻱ
ﺳﺮﺕ ﺷﻠﻮﻏﻪ😕
ﺩﺧﺘﺮﻩ : ﻭﺍﺳﻪ ﭼﻲ ﺍﻳﻨﻮ ﮔﻔﺘﻲ ؟😳
ﭘﺪﺭﻩ : ﭼﻮﻥ ﻗﺒﻠﺶ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﺍﺩ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺑﺮﯼ ﺧﺮﻳﺪ😑😂😂😂
ک
کشتی در یک سفر دریایی در میان طوفان در دریا شکست و غرق شد و تنها دو مرد
توانستند نجات یابند و شنا کنان خود را به جزیره کوچکی برسانند.دو نجات
یافته هیچ چاره ای به جز دعا کردن و کمک خواستن از خدا نداشتند.چون هر
کدامشان ادعا می کردند که به خدا نزدیک ترند و خدا دعایشان را زودتر استجاب
می کند، تصمیم گرفتند که جزیره را به 2 قسمت تقسیم کنند و هر کدام در قسمت
متعلق به خودش دست به دعا بر دارد تا ببینند کدام زود تر به خواسته هایش
می رسد.
اعضای
قبیله سرخ پوست از رییس جدید می پرسن: «آیا زمستان سختی در پیش است؟»رییس
جوان قبیله که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشت، جواب میده «برای احتیاط
برید هیزم تهیه کنید» بعد میره به سازمان هواشناسی کشور زنگ میزنه: «آقا
امسال زمستون سردی در پیشه؟»
گرگی استخوانی در گلویش گیر کرده بود، بدنبال کسی می گشت که آن را در آورد تا به لک لک رسید و از او درخواست کرد تا او را نجات دهد و در مقابل گرگ مزدی به لک لک بدهد.
لک لک منقارش را داخل دهان گرگ کرد و استخوان را درآورد و طلب پاداش کرد.
گرگ به او گفت همین که سرت را سالم از دهانم بیرون آوردی برات کافی است.
وقتی به فرد نالایقی خدمت می کنی تنها انتظارت این باشد که گزندی از او نبینی
گاهی اشتباهمان در زندگی این است که به برخی آدم ها جایگاهی می بخشیم که هرگز لیاقت آن را ندارند!